من بلوطم

قلب تپنده ی زاگرس
که مهتاب از شاخه هایم بالا میرود
هم نشین شب نیشینی های پلنگهای جوان و حریم سبزی برای عقابهای تیزچنگال تیز پرواز

من بلوطم
که با ریشه هایم و شاخه هایم
تمام قد زاگرس را در آغوش کشیده ام
تا آهوان سیه چشم خال قرمز و یا بزهای کوهی شاخ دارو کبوترو قمری و کبک و تیهو
در زیر سایه های مهربانی ام خرامان خرامان راه بروند وبدوند
و آواز شادی در گوش های زاگرس پیر سر دهند.

آری
من بلوطم
زمرد سبز زاگرس
که نفسهایم به شماره افتاده است
و ریه هایم مسموم
کمر شاخه هایم شکسته
و مرگ دور سرم می چرخد
دیگر صدای چلچله ی آواز خوان در
گوش من طنین نمی اندازد
و از ترس تیغ و تبر و تیشه به خودم می لرزم
و آرزوهای سبزم در شعله های آتش میسوزد

آهاااااای زاگرس نشین
آهااااای فرزند بلوط

که ریشه ات با ریشه ی من در هم تنیده است
بیا به داد هم برسیم
بیا به داد نفسهای زخم خورده ی مسموم هم برسیم که قلب تپنده ی زاگرس تیر میکشد

و ریه اش پر شده از ذرات سرطان زای اورانیم
و تو ای فرزند زاگرس که ریز مرگ نفس میکشی بيا
ای که غبار ریز گردها چشمهایت را گرفته است
که زندگی را در جان همدیگر جاری کنیم

تو به من
و من به تو …