چرخه‌ خاموش سلطه: چگونه رژیم‌های توتالیتر انسان را به عادتِ رنج تبدیل می‌کنند؟

نویسنده: کامران چاه تل

مقاله‌ای ژورنالیستی و  تحلیلی درباره سازوکارهای استبداد، الیگارشی و نقطه جوش جامعه

لید:

در تاریخ سیاسی جهان، هیچ نظام توتالیتر و استبدادی بدون یک چرخه ثابتِ عادت‌سازی، سرکوب، بازتولید رنج و مهندسی ذهنی دوام نیاورده است. این چرخه، یک فرایند پنهان اما دقیق است: رژیم ابتدا انسان را به فشار زیستی عادت می‌دهد، سپس او را ابزار سرکوب می‌کند، بعد قربانی‌اش می‌سازد، و در نهایت او را به موجودی تبدیل می‌کند که رنج را بخشی از زندگی روزمره می‌پندارد. اما این چرخه فقط تا جایی کار می‌کند که فنر استبداد در دل جامعه نترکیده باشد.

۱. آغاز چرخه: عادت‌دادن زیستی به رنج

هیچ استبدادی با شلاق و باتوم شروع نمی‌شود.

نقطه آغاز همیشه فشار زیستی و روانیِ آرام، پیوسته و خزنده است؛ فشاری که نه قتل‌عام است و نه آزادی. یک منطقه‌ی خاکستری:

آینده مبهم

درآمد ناکافی

وظایف اداری سنگین

تبلیغات مستمر

تهدیدهای پنهان

و تقلای روزمره برای بقا

انسانی که در چنین فضایی زندگی می‌کند، به جای اعتراض، سازگاری را انتخاب می‌کند. این همان نقطه‌ای است که استبداد فهمیده:

«رنج، اگر دائمی و تدریجی باشد، بخشی از زیست مردم می‌شود.»

۲. مرحله دوم: تبدیل فرد به ابزار سرکوب و سپس بلعیدن او

وقتی جامعه به رنج عادت کرد، رژیم ابزار بعدی را فعال می‌کند:

تبدیل شهروند به مجری سرکوب.

کارمند جزئی، ناظر کوچک می‌شود.

معلم به کنترل‌کننده روایت بدل می‌گردد.

همسایه به مأمور گزارش‌دهی تبدیل می‌شود.

اما این نقش کوتاه‌مدت است.

در اولین نشانه اعتراض، همین مهره‌ها به قربانیان سیستم بدل می‌شوند:

بازداشت

تحقیر

حبس

شکنجه

و سپس آزادی همراه با خودسانسوری و سکوت

 

در این لحظه، رژیم انسان جدیدی ساخته است: آدمی که هم سرکوب کرده و هم سرکوب را چشیده؛ انسانی خسته که برای تکرار چرخه نیروی مقاومت ندارد.

۳. فنر استبداد: لحظه‌ای که قدرت از توهم عبور می‌کند

اما همه‌چیز آن‌طور که رژیم می‌خواهد پیش نمی‌رود.

فشار طولانی‌مدت یک جا انباشته می‌شود و فنر استبداد لرزش خود را آغاز می‌کند.

استبداد وقتی این لرزش را می‌بیند، دو کار می‌کند:

الف) قربانی‌سازی کنترل‌شده نیروهای خودی

برای کم‌کردن فشار، چند چهره سوخته، چند مقام فاسد یا چند عنصر میانی را قربانی می‌کند.

نمایش‌های عدالت‌خواهی مصنوعی، برکناری‌های نمادین، و «اصلاحات صوری» آغاز می‌شود.

ب) ایجاد آشفتگی اجتماعی برای بازگشت جامعه به وضعیت اولیه

رژیم می‌داند جامعه پریشان، جامعه‌ای قابل کنترل است.

پس:

سفرها را کم‌رونق می‌کند،

هزینه‌ها را افزایش می‌دهد،

سرکوب خیابانی را شدت می‌بخشد،

و دوباره مردم را به چرخه «عادت به رنج» بازمی‌گرداند.

۴. آزادی‌های سبک: تاکتیک همیشگی بقا

وقتی خطر بیش از حد بالا می‌رود، رژیم نسخه‌ای به ظاهر مخالف سرکوب عرضه می‌کند:

آزادی‌های سبک و سطحی.

کمی آزادی فرهنگی، کمی گفت‌وگو، کمی وعده اصلاحات.

این تاکتیک برای یک هدف به کار می‌رود:

خریدن زمان برای بازسازی دستگاه قدرت.

در همین دوران، الیگارشی اقتصادی رشد می‌کند.

ثروتمندان نزدیک به قدرت، کنترل اقتصاد را از صاحبان قدرت سیاسی هم می‌گیرند.

نقش‌ها عوض می‌شود:

دیگر این رژیم نیست که الیگارش‌ها را تغذیه می‌کند؛

این الیگارش‌ها هستند که رژیم را سرپا نگه می‌دارند.

این همان نقطه جوش سیاسی است؛ مرحله‌ای که جامعه دیگر مثل قبل نمی‌تواند به عقب برگردد.

۵. نفوذ در اپوزیسیون: آخرین نبرد برای بقا

وقتی جامعه در آستانه گسست است، رژیم به خطرناک‌ترین ابزار خود متوسل می‌شود:

نفوذ هدفمند، سازمان‌یافته و چندلایه در اپوزیسیون.

اتاق‌های فکر امنیتی و الیگارشی دست‌به‌کار می‌شوند:

ساخت رهبران جعلی،

خرید چهره‌های پرمدعا،

ایجاد شکاف و جنگ‌های بی‌حاصل،

تزریق اختلافات مصنوعی،

بزرگ‌نمایی بحران «نبود آلترناتیو»،

و رسانه‌سازی برای تضعیف صداهای اصیل.

هم‌زمان پروپاگاندا پیام خطرناک دیگری را القا می‌کند:

«تو نمی‌توانی.»

«اپوزیسیون هیچ نیست.»

«فروپاشی خطرناک‌تر از ادامه وضع موجود است.»

هدف روشن است:

فرسوده کردن امید جامعه در لحظه‌ای که باید برخیزد.

۶. نقطه تعیین‌کننده: اراده مردم و روشنگری نخبگان

در میانه این میدان تاریک، فقط دو نیرو سرنوشت را تغییر می‌دهند:

؛اراده عمومی مردم

نیروی نهفته، خاموش، اما عظیم؛

همان فشاری که زیر خاکستر رنج پنهان شده اما در زمان مناسب، می‌تواند تاریخ را از جا بکند.

روشنگری نخبگان مستقل

کسانی که نه قابل خریدند، نه اهل معامله با قدرت.

این‌ها روایت جامعه را از دست دستگاه پروپاگاندا پس می‌گیرند و دوباره معنا، امید و مسیر می‌سازند.

در این لحظه، رژیم می‌کوشد با نام‌های زیبا و شعارهای انسان‌دوستانه، بقای خود را در ساختار آینده تضمین کند.

اما این تلاش‌ها همان آخرین تقلاهای یک نظام در سراشیبی سقوط است.

۷. پایان چرخه: جامعه مطالبه‌محور و گفتمان ضدظلم

چرخه معیوب استبداد فقط زمانی می‌شکند که جامعه چند سال متوالی مطالبه‌محور و مقاومت‌جو باقی بماند.

وقتی مردم:

مطالبه‌گر می‌شوند،

گفتمان ظلم‌ناپذیری را درونی می‌کنند،

به جای عادت به رنج، حق‌خواهی را عادت می‌کنند،

و نخبگان مستقل به‌طور مداوم روشنگری می‌کنند،

آنگاه:

رژیم دیگر نمی‌تواند مردم را به چرخه اولیه بازگرداند.

استبداد، ستون‌های توجیهی و ساختاری خود را از دست می‌دهد،

الیگارشی دچار انشقاق می‌شود،

و جامعه، مسیر گذار را بر اساس قدرت مردم می‌نویسد.

سخن پایانی

استبداد زمانی زنده است که مردم عادت کرده باشند.

و زمانی می‌میرد که مردم عادتِ مقاومت را جایگزین عادتِ رنج کنند.

این مقاله، روایت همین چرخه است:

چرخه‌ای که آغازش با ترس و عادت است و پایانش با آگاهی، کنش و اراده جمعی.

کامران چاه تل

سه شنبه/۲۵/نوامبر/۲۰۲۵