؛ از میدانهای مبارزە برای آزادی تا حذف و حاشیهنشینی
✍️ دیاکو شفیعی؛ ژورنالیست و فعال سیاسی
تاریخ معاصر خاورمیانه مملو از انقلابها و جنبشهایی است که با شعار آزادی، عدالت و برابری آغاز شدهاند اما در نهایت به چرخهای تکراری از سرکوب و استبداد بازگشتهاند. این سرنوشت تلخ را میتوان در جمله مشهور “هر انقلاب، فرزندان خود را میبلعد” خلاصه کرد؛ پدیدهای که نه یک اتفاق تصادفی، بلکه نتیجه مستقیم فقدان زیرساختهای دموکراتیک، سلطه فرهنگ اقتدارگرا و مداخلات قدرتهای خارجی است. در بسیاری از موارد، ملتها با شور و شوق فراوان علیه نظم موجود قیام کردهاند، اما پس از فروپاشی رژیم پیشین، به جای استقرار ساختارهای شفاف و مردمی، قدرت در دستان گروهی محدود متمرکز شده و همان الگوهای استبدادی با چهرهای تازه بازتولید شده است.
نمونههای تاریخی این روند بهخوبی نشان میدهند که انقلابهای خاورمیانه، از ایران ۱۳۵۷ گرفته تا مصر ۲۰۱۱، لیبی، سوریه و حتی برخی جنبشهای کوردی، چگونه نیروهای اصلی و فداکار خود را به حاشیه رانده یا حذف کردهاند. در ایران، نیروهای ملیگرا، چپگرا و لیبرال که در سقوط دیکتاتور پهلوی نقش مهمی داشتند، بهسرعت به دشمنان داخلی رژیم تازه معرفی شدند و سرکوب گردیدند. در مصر، جوانان میدان التحریر که الهامبخش میلیونها نفر بودند، پس از سرنگونی مبارک، شاهد بازگشت ارتش و اقتدارگرایی به قدرت شدند و بسیاری از آنان به زندان افتادند. لیبی پس از سقوط قذافی، به دلیل فقدان ساختار سیاسی پایدار، به میدان جنگ داخلی و نفوذ خارجی بدل شد. سوریه نیز از یک خیزش مدنی به جنگی ویرانگر کشیده شد که در آن صدای مردم آزادیخواه در میان آوار خشونت و افراطگرایی گم شد.
این چرخه تنها محدود به انقلابهای سراسری نیست و حتی در جنبشهای آزادیخواهانەی منطقهای، نیز این حذف مشاهده شده است که اختلافات داخلی و نگاه انحصارطلبانه برخی احزاب به حاشیەراندن منتقدان و نیروهای مستقل انجامیده است. این واقعیت نشان میدهد که خطر بازتولید استبداد، حتی در میان احزابی که خود قربانی ظلم بودهاند، جدی و واقعی است.
علل اصلی این پدیده را میتوان در سه عامل کلیدی جستوجو کرد، نخست، نبود نهادهای مدنی مستقل که بتوانند قدرت را مهار کنند و مانع تمرکز آن در دست یک گروه یا فرد شوند. دوم، فرهنگ سیاسی اقتدارگرا که نه تنها در رهبران، بلکه در لایههایی از جامعه ریشه دوانده و پذیرش تنوع و نقد را دشوار کرده است. سوم، دخالت قدرتهای منطقهای و جهانی که اغلب با منافع کوتاهمدت خود، مسیر تحولات را منحرف یا بیثبات کردهاند.
تجربه خاورمیانه نشان میدهد که آزادی واقعی نه در روز سقوط یک دیکتاتور، بلکه روزی به دست میآید که جامعه بتواند قدرت را توزیع و کنترل کند. این امر مستلزم برنامهریزی دقیق برای نهادسازی، تضمینە حقوق اقلیتها، حاکمیت قانون، شفافیت، و نهادینهکردن فرهنگ گفتوگو و نقدپذیری در میان نیروهای انقلابی است. تنها با چنین پایههایی میتوان اطمینان داشت که اختلافنظرها به جای حذف و سرکوب، به رقابتی سالم برای بهبود جامعه تبدیل میشوند.
درس روشن این است که تغییر واقعی با جابهجایی افراد بر مسند قدرت حاصل نمیشود، بلکه با دگرگونی عمیق در ساختارها و فرهنگ سیاسی ممکن میگردد. هر انقلابی که نتواند این تغییر را ایجاد کند، دیر یا زود فرزندان وفادار و فداکار خود را قربانی خواهد کرد و در چشم مردم مشروعیتش را از دست خواهد داد. مسئولیت نیروهای آزادیخواه و عدالتمحور، تنها سرنگونی ظلم نیست، بلکه تضمین این است که این ظلم دوباره در لباس و شکلی تازه بازنگردد. برای شکستن این چرخه خونین، باید میان شور انقلابی و عقلانیت سیاسی تعادل برقرار کرد و از تجربههای تلخ گذشته درس گرفت. در غیر این صورت، خاورمیانه همچنان شاهد انقلابهایی خواهد بود که آغازشان با فریاد آزادی است و پایانشان با سکوت و گورستان برای انقلابیون است.
#شبکه_ندای_زاگرس
📥 @VOZiran1
🆔 https://t.me/VOZiran
🌐 www.voziran.org