✍️ کامیار کشوری
هفتم تیرماه، در حافظهی جمعی کوردستان، تنها یک تاریخ نیست؛ زخمباز خاطرهای است از بمباران شیمیایی شهر سردشت در سال ۱۳۶۶؛ نخستین حملهی عمدی با سلاحهای شیمیایی علیه یک منطقهی غیرنظامی در تاریخ معاصر، که توسط رژیم بعث عراق و در سکوت و مماشات رژیم ایران و جامعه جهانی صورت گرفت.
سردشت، این شهر کوچک اما پرشکوه در دامنههای زاگرس، در آن روز به جولانگاه گازهای مرگبار خردل بدل شد. صدها نفر جان باختند و هزاران نفر زخمی و شیمیایی شدند. آنهایی که زنده ماندند، نه زندگی، بلکه نوعی “مردنِ تدریجی” را تجربه کردند.
و با این همه، پس از گذشت بیش از سه دهه، هنوز سردشت یک زخمِ بیپانسمان است. نه درمانی شایسته، نه امکانات پزشکی مناسب، نه حتی حمایت روانی و اجتماعی. بازماندگان بمباران شیمیایی، قربانیان خاموشیاند که سالبهسال در سایهی بیاعتنایی حکومت، جسم و جانشان فرسودهتر میشود.
از سوی دیگر، رژیم جمهوری اسلامی با صرف میلیاردها دلار، به ساخت بیمارستان و اعزام پزشک و تجهیزات به کشورهای دوردست چون لبنان، سوریه، ونزوئلا و حتی نیجریه و بولیوی میپردازد؛ آنهم نه از روی بشردوستی، بلکه برای صدور ایدئولوژی شیعهمحور و کسب مشروعیت منطقهای.
پرسش بنیادین اینجاست؛
اگر مردم سردشت، کورد نبود، بلکه فارس بودن، باز هم اینچنین فراموش میشدند؟
فراموشی سردشت، بخشی از فراموشی عامدانهی کوردستان است. در حالی که مردم این دیار، در طول دههها، در صف مقدم دفاع از خاک و کرامت انسانی ایستادهاند، سهمشان از حکومت تنها گلوله، گاز اشکآور، تبعیض و انکار بوده است.
سردشت، نماد نه فقط یک فاجعه شیمیایی، بلکه نمایندهی محرومیت سیستماتیک، تبعیض قومی و بیعدالتی تاریخی علیه مردمیست که حتی در رنج، صدایشان شنیده نمیشود.
اکنون، بیش از هر زمان دیگری، ضرورت دارد که سردشت را بهعنوان نماد مطالبهگری برای عدالت اقلیمی، حقوق قومی و درمان زخمهای جنگ بازخوانی کنیم. این یادآوری تنها برای آن نیست که فراموش نکنیم چه بر ما گذشت؛ بلکه برای آن است که نگذاریم چنین فاجعههایی تکرار شود نه در سردشت، نه در غزه، نه در خانیونس، نه در هیچ کجای دیگر.
سردشت، زخمی است که اگر درمان نشود، تبدیل به زخم ملی خواهد شد؛ زخم اعتماد، زخم حقیقت، زخم انسانیت.